الهی لا تؤدبنی بعقوبتک
محیا سادات، دختر جاری من است . علاقه شدیدی به هم داریم، این حدّ از علاقه برای همه حتی خودم هم عجیب است . اسم من راضیه است از وقتی زبان باز کرد مرا «داجی» صدا می کرد . الان که حدود 4 سال دارد خودش مرا «داجی خانم » صدا می کند و حاضر نیست «زنعمو» یا حتی «راضیه خانم» صدا کند .البته بین خودمان باشد من هم از «داجی خانم » بیشتر لذت میبرم. این را هم بگویم حرف شنوی خوبی از من دارد .وقتی بچه تر بود هروقت مرا میدید اجازه میگرفت ولی بدون توجه به جواب من هر دفعه سر کیفم میرفت . من مشکلی نداشتم ولی مادرش از این ماجرا بسیار ناراحت بود . یک روز رفتیم یه گوشه ای از آشپزخانه و به طور منطقی و با آرامش و در نهایت محبت سعی کردم اشتباهش را برایش توضیح دهم . کاملا به حرفهایم گوش کرد و در پایان با بغض و اشکهای سرازیر شده گفت:« داجی خانم، ببخشید من همه اینا را میدونم . ولی من بچّم مریضم نمیفهمم….» اشکم سرازیر شد و با شدت علاقه او را در آغوشم گرفتم و بسیار بوسیدم
یاد این خاطره که می افتم به خدا عرض میکنم «خدایا 13ساله دارم قال الباقر و قال الصادق علیهما السلام میخونم . تقریبا حدود شرعی و محرمات را می شناسم همه را میدونم ولی شرمندم گنهکارم نمیفهمم….برای همین بنده ی خوبی نیستم»
شاید رحمت عظیمت سبب جسارتم شده نمیدانم….مرا ببخش ولی با مهربایت مرا ادب فرما نه با عقوبتت…«إلهی لاتوَدبنِی بِعُقُوبَتِک»
#همنوا_با_ابوحمزه #فراز_دوم
#پویش_تولید_محتوا
#بازآفرینی_محتوای_دینی
#به_قلم_خودم